جدول جو
جدول جو

معنی ده به - جستجوی لغت در جدول جو

ده به
(دِهْ بِهْ)
دهی است از دهستان بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. واقع در 8هزارگزی خاور قیر. سکنۀ آن 1013 تن می باشد. آب آن از رود خانه قره آغاج و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مراسمی که در روز سیزدهم فروردین در ایران برگزار می شود و مردم به خارج شهر و به باغ و صحرا می روند و آن روز را به شادی، تفریح و با انواع بازی ها می گذرانند و به اصطلاح نحسی سیزده را در می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به به
تصویر به به
به، کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته می شود، به به، وه وه، په په
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنده به گور
تصویر زنده به گور
کسی که زنده در گور دفن شود، کنایه از کسی که با تلخ کامی و ناتوانی در کنجی ساکن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ حَبْ بِ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در6هزارگزی جنوب باختری نیشابور دارای 302 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ بَ)
بارانی که در فصل سرما بارد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ یِ بَ)
نام بنائی باستانی بهمدان، بکنایه، برج حمل، چه حمل خانه مریخ است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان، واقع در30 هزارگزی جنوب بهبهان. در دشت واقع شده و گرمسیر است. دارای 72 تن سکنه است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مِهْ)
بزرگ ده. صاحب ده. رئیس ده. کدخدا. دهخدا. دهبان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
در اصطلاح هندسه دارای ده ضلع. کثیرالاضلاع ده ضلعی. ذوعشره اضلاع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ نِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 65هزارگزی خاوری دژ شاهپور. سکنۀ آن 420 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گِ)
دهی است از دهستان مرغابخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایذه. دارای 196 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ هِنْ دَ هِنْ)
قولهم الا ده فلاده، یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی. قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی، ای ان لم تعطالاّن فلم تعط ابداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ / بِ)
ببه. در تداول کودکان ببک (در چشم). ذباب. ذباب العین. مردم. مردمک. نی نی. تخم چشم. انسان العین. کاک. کیک. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست، په په نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین). وه وه. بخ بخ. احسنت. بارک اﷲ. زه. آفرین. (یادداشت بخط مؤلف) :
کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست
به به از این رای رای به به از این کام کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث ’به به انک لضخم’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخ بخ. (اقرب الموارد). مأخوذ از په په فارسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. به به یی در تداول کودکان گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده بهار
تصویر گنده بهار
بارانی که در فصل سرما بارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده مه
تصویر ده مه
صاحب و رئیس ده، کد خدا
فرهنگ لغت هوشیار
زیور و آرایش زنان هر هفت، نقصان کاهش، هر دو چیز. که در کیفیت و کمیت بیکدیگر نزدیک باشد، عددنود (10 9 90) تسعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده ده
تصویر ده ده
زر وسیم کامل عیار مسکوک خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیزده به در
تصویر سیزده به در
سیزدهم فروردین، روز طبیعت، روزی که برای بهره گیری از آفتاب باید به دشت و صحرا رفت و نزد ایرانیان گرامی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده نه
تصویر ده نه
((دَ نُ))
زیور و آرایش زنان، نقصان، کاهش، هر دو چیز که در کیفیت و کمیت به یکدیگر نزدیک باشد، عدد نود (90، 9 * 10). تسعین
فرهنگ فارسی معین
آفرین، احسنت، زه، زهازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پدر بابا، پدربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی به که به زردی گراییده است
فرهنگ گویش مازندرانی
هاده بییر
فرهنگ گویش مازندرانی